غمگینم. برای آن پیرمرد مشهدی. برای آن پسر بچه ها. برای زن هایی که راهی به ورزشگاه ندارند و دلشان پای گیرنده هایشان می گیرد. برای آن همه احساسی که لگد می شود و خرد می شود. برای بعد از ظهرهای گس آزادی. برای تماشاگری که پایش را به زمین می کشد تا از سکوها به لب اتوبان برسد، که سرش را به شیشه مینی بوس بچسباند و احتمالا با خودش فکر کند که جدا ارزشش را داشت؟ و هفته بعد و هفته های بعد دوباره تکرارش کند، بی اختیار.
با سائقی که درست همان صبح روز بازی هلش می دهد سمت میدان آزادی. که برو،
فریاد بکش، خسته شو، شکست بخور، غمگین شو و برگرد. با این خیال که فوتبال
مرهم زندگی پر از مشکلت باشد و نه تنها نمی شود که هیچ، مرهمی هم باید پیدا
شود غم های فوتبال را از یادت ببرد.
پرسپولیس باخت. این بار به الهلال.
به عربستان. چند روز بعد از روز ملی خلیج پارس. در بحبوحه غلیان احساسات
ملی گرایانه خیلی ها. که نعره های گزارشگران الریاضی ها را سوهان روحمان
کند. که فریاد یوسف العربی-گلزن الهلال- لخلیج العربی روی تک تک سلول های
مغزمان پیاده روی کند. که احتمالا یک مصاف دیگر این بار در جده و برابر
الاتحاد در راه باشد و یک غم بزرگ دیگر روی دوشمان. روی دوش آن پیرمردی که
صدها فرسنگ دورتر از خانه و خانواده اش برای پرسپولیس فریاد زد و باخت و
سرخورده به خانه برگشت. که احتمالا نفسی تازه کند و مرتبه بعد با انرژی
بیشتری بیاید. آن هم برای پرسپولیس عصر ما که در طول یک دهه نه بار می بازد
و یک بار می برد. شاید همان یک بار هم کفایتش را می کند. شاید پیرمرد هیچ
دلخوشی دیگری ندارد، شاید هرگز هیچ کجای دنیای کوچکش شادی را جز کنار
سکوهای سرد و دیوارهای نمور ورزشگاه ندیده است. با تمام وجودش می آید، با
تمام وجودش فریاد می کشد و با تمام وجودش غمگین می شود. می آید به امید
روزهای خوبی که هرگز نمی آیند، که هر روز دور تر می شوند؛ می آید به یاد
دهه شصت، به یاد دهه هفتاد، به یاد حتی تیم کژدار و مریز قطبی. به یاد
پروین و درخشان و محمدخانی ها. می آید و همان دروازه را می بیند که روزگاری
دژ تسخیرناپذیر عقاب آسیا بود و حالا حیات خلوت شوت های دور و نزدیک
ایرانی ها و خارجی ها. می آید و غمگین تر می شود. پرسپولیسش سال هاست که
مرده، دیروز تشییعش کردند و یکی از همین روزها هم دفنش می کنند.
تا
پرسپولیس دیگر همه زندگی اش نباشد. تا او هم یکی از همین روزها فوتبال را
ببوسد و برود دنبال کارش. تا کابوسی که تحققش رویای خیلی ها هست...!